۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

فریاد خاموش

یک و نیم سالی بیشتر نمی گذرد از حضورش در برنامه ی شباهنگ و در خاطرم، هم حرف هایش مانده و هم چهره اش؛ خوانندگان مبتذل و احمق را شدیدن نقد می کرد و قیافه اش هم متعادل بود. چند شب پیش شاهرخ شاهید با چهره ای در هم ریخته  آوازی می خواند به نام "نمیشه". شنیدنش از زبان یک آدم سالم  تاثیرگذار است چه برسد به کسی که بیمار هم به نظر می رسد. شنیدن و دیدنش را از یاد نبرید!
نمیشه دل به هر کس داد
نمیشه از نفس افتاد
پرنده با پر بسته/ نمیشه از قفس آزاد
نمیشه شب به شب خوابید/ فقط کابوس وحشت دید
نمیشه در سکوت خود/ صدای گریه رو نشنید
نمیشه غرق در غم بود/ ولی از گریه روگردوند
نمیشه تا ته آواز/ فقط از ترس فردا خوند
گلوی ساز دلتنگی/ پر از فریاد خاموشه
دوباره سر بده هق هق/ بذار دست صدا رو شه
نمیشه دل به هر کس داد/ نمیشه دل به هر کس بست
نمیشه رفت و راهی شد/ رسید اما به یک بن بست
چه رسم ناهماهنگی/ همیشه رسم تقدیره
نمیشه موند و عاشق بود/ واسه عاشق شدن دیره 






۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

ریاکاران را دریابیم!


" خیر است ان شاءالله، به امید خدا، اگر خدا بخواهد و الخ " یک سری اش این مدلی است.
" مخلصیم، چاکریم، ارادت داریم، عزیز دلی، آقایی، بزرگی، در خدمتیم و الخ " یک سری دیگر هم به این صورت.
" بفرمایید، منزل خودتونه، متعلق به شماست و الخ " این هم یک مدلش.
" قربان شما، قربونتون برم، بمیرم برات، فدات شم الهی، قربونت بشم و الخ " این مدلش هم که بیشتر مال جنس دوم است.
ننوشته پیداست که چه می خواهم بگویم؛ ریاکاری آن هم در احمقانه ترین مدلش. اگر برای مافوق و رئیس و امثالهم کج بشویم و چرت و پرت هایی مثل بالا بگوییم، یک جوری می شود با طمع کاری ذاتی انسان توجیهش کرد و اراده های معطوف به قدرت و ثروت و شهوت و شهرت و امثالهم را دلیل آورد هر چند این بسیار کثیف است و فتنه انگیز!
بین آدم های معمولی چرا این همه تعارف و تمنا جاری و ساری است؟ این همه دروغ گویی برای چیست؟ چه مرضی ما را در بر گرفته؟ کدام مسیر ما را به این آشغال دانی رهنمون شده است؟ کدام آبشخور فکری این همه ما را از راه به بیراه برده؟
جامعه شناسان قطعن این رفتارها را مطالعه کرده اند و احکام شان را هم صادر نموده اند، اما روز به روز حجم این ریاکاری بیشتر می شود؛ علت چیست؟
ریاکاری در جامعه ما اپیدمی شده و جز زمانی که همه نخواهند، درمان هم نمی شود و چگونه بشود که همه بخواهند من نمی دانم، چه کسی می داند؟!   
  

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

من و مخمل آبی و مرگ پیرمرد

" فرق بین خوب و بد رو می دونم"

مخمل آبی از گذر حادثه ها می گذرد؛ گره خوردن شلنگ آب و ساقه ی گیاه و سکته ی پدر و عیادت پسر و پرتاب سنگ و ... و دومین عطف فیلم هم چریدن(به ضم چ به معنا شاشیدن، م) پسر و سیفون و نشنیدن بوق و بکن بکن و هوم ... جذاب شد نه؟! 


بازی ها زیباست، فیلم تعلیق دارد و موضوعش ملموس است؛ بی اخلاقی ها برایمان آشناست.

لب های قرمز "دروتی " هم فراموش نشود!!!

کللن دیوید لینچ کارگردان مولف و متفکری است و این فیلم هم همیشه مورد تحسین بوده و بر ماست دیدن آن. فراموش نکنیم؛ این فیلم برای هر تماشاگری زیباست ولی لایه لایه است و هل یستوی الذین آگاهند و آن ها که لا یعلمون. من که می گویم نه؛ آدم ها با هم فرق دارند و بعضی از برخی برترند... ای ول تفکرات فاشیستی... .

از موسیقی متن فیلم، دو جای فیلم موسیقی هایی شنیده می شود یکی به نام "مخمل آبی" و دیگری "در رویاها". هر دو را جستم در اینترنت و این جا و این جای می توانید پایین بکشید و بعد هم... درسته؛ همه می دانیم که چه باید کرد!!!

نقد پر و پیمانی را هم می توانید در این جا ببینید؛ وبلاگ دل نمک که پیدا کردنش برایم توفیقی محسوب می شود؛ ناز نفوسش!

ویکی بازی هم در می آورم که یک وقت ... همین حالا با صدای گریه ی بلند زنی بیرون رفتم، متوجه شدم که پیرمردی در همسایگی مان توی خانه اش مرده و بهت آور بود برایم... تمام!